دخترک داشت دنبال گنج میگشت.
اون مدتها بود که دنبال گنج میگشت ولی پیداشن نمیکرد
اول از مامانش پرسید، اما خب مامانش اعتقادی به این چیزا نداشت 
بعدش از خونه زد بیرون از سنجابه، بزه زنگوله پا، خرگوشه و جغد پرسید. آخر سر جغده بهش گفت بیات پیش من. جغد دانا میدونست که اژدها همه چیزو میدونه. 
از دخترک پرسیدم گنجو واسه چی میخوای؟ گفت که اول میخوات واسه همه بچه ها شکلات بخره. بعدش میخوات واسه مامانش یه ماشین گنده بخره که دیگه پیاده این همه راهو گز نکنه. آخر سر هم میخوات به هرکی که پول لازم داره کمک کنه. 
اژدها آتیشکی بیرون داد و از دخترک قول گرفت که با گنج کارای بد نکنه. بعدش جای گنجو بهش گفت. 
اما انگار یه چیزیو یادم رفت بهش بگم. گربه نره و روباه مکار چرا از اون وری میرن؟ دخترک چرا گریه میکنه؟؟؟ 